ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

پیام های کوتاه
  • ۱۱ خرداد ۹۳ , ۲۰:۰۵
    آف
۱۰تیر

خدارا شکر که خدا این نعمت را به ما داد که تو را درک کنیم.

خدارا شکر هنوز در صدری.

خدارا شکر که قیمتت بالاترین بود.

خدارا شکر که میدانیم دوست داری دوشنبه عصر چه غذایی میل کنی

خدارا شکر که پس از تحقیق های بسیار میدانیم دقیقا نسبت فاصله روزهای تولد تو و حریفت با نسبت فاصله روزهای تولد فرزند تو و فرزند حریفت یکی ست

خدارا شکر که علت استفراغ هایت مشخص شد

خدا راشکر که میدانیم دقیقا در هنگام زدن اولین گلت چند ساله و چند ماهه و چند روزه بودی 

خدا را شکر که در کودکی ات کسی آمد دستت را گرفت و خرج ات را داد تا بشوی این

خدار ا شکر که اینقدر آدم خوبی بودی که به داعشی ها لبیک نگفتی

لیونل جون

مرتضی هادوی صدر
۲۲خرداد

 

پیوست

آقا جان اون نامه که براتون فکس شد همش تشریفات بود ولی من نمیخام برای همچین مراسمی شما رو با تشریفات دعوت کنم.

یک عمره از شما جدام یک عمره هی میگم آقا خوب شدم آدم شدم بیا،بیا توی این دلم؛ این دلم فقط جای شماست، شماهم بدون اینکه به روم بیاری با خوشحالی میای یه مدت توی دلم.

اماچند وقت میگذره و باز این قلبم زنگار میزنه وضعش نابسامون میشه و شما مجبور می شید ازین قلب زنگار زده اسباب کشی کنید و برید

آقا امشب شب مهمیه مراسم میدونی کجاست آقاجان!؟

مراسم رو گرفتم توی دلم توی قلب زنگازده ام میخواهم بیای بیای تا بازم منت بذاری روی سرم

یه اعتراف هم بکنم آقاجان ...

توی نامه اصلی اسم مراسم رو نوشته بودم شبی با امام ولی اسم مراسم درستش شبی بی گناهه میخام یه شب فقط یه شب، فقط برای تو باشم، فقط یه شب تیر به قلب شما نزنم، فقط یه شب اگه اومدید توی قلبم باز از گناهام دلتون نرنجه

نمیدونم چی بگم دلتون راضی میشه که بازم توی قبلم بیاید ولی از ته قلبم بهتون میگم  آقاجان دوستت دارم

 

منتظرم تا بیایی و چشمانم کفشهای شما بشود

قربان شما مرتضی

 

مرتضی هادوی صدر
۱۱خرداد

توبه میکنم از آن نمازهایی که برای اتصال ارتباط من با خالق،دیگران باید ارتباط با مخلوق را قطع کنند.

مرتضی هادوی صدر
۱۱خرداد

نمیدانم این بازار کجاست که همه اجناس نصف قیمت آنجاست

مرتضی هادوی صدر
۰۳خرداد

پدرت شهید شده است

و او پدر از دست داده بود

و تو غریب هستی

ولی او در خانه ی خود بود

پدرت زندانی بود و به مرگ مشکوک پرکشید

و او پدرش جلو چشمان همسایگان رفت؛ باعزت و جبروت؛

آنها برای تسلیت آتش افروختند

ما هم برای تسلیت آتش افروخته ایم

یکی آتش معصیت

و دیگری آتش عشق

مرتضی هادوی صدر
۰۳خرداد

وقتی

دختر این باشد

پدرچه خواهد بود؟!

کاش به ما بدهند درک مقام آنها را

ای امامزاده ترین  دختر...

تسلیت مارا پذیرا باش

مرتضی هادوی صدر
۱۶ارديبهشت

جناب آقای "پرهیزی" 1که طبق نقلی از نوادگان یکی از علماست دانش آموز کلاس سوم راهنمایی یا همون دبیرستان دوره اوله که بعد از یک عالمه مطالعه و پیگیری و گرفتن وقت اساتید ارجمند رفته مسابقه تفسیرقرآن در استان که مواجه شده با دو امتحان ،یکیش کتبی یکیش شفاهی.

با تلاش های بسیار از پس کتبی بر می آید و وقتی نوبت رودررو شدن با مفسران قهار می شود،از ایشان که دوباره یادآوری می کنم کلاس سوم راهنمایی ست می پرسند حجیت مفهوم وصف را توضیح دهید و او با اینکه ششصد بار این موضوع را با اساتید ارجمند کند وکاو کرده و مخ آنها را جویده بود این بار درمصاف آن والا نشینان دست تسلیم بالا برده و گفته ببخشید من مطالعه ام و برداشت تفسیری و هم چنین مطالعات اصولی آن هم باب آسان و راحت باب الفاظ را تسلط ندارم و به پنجم شدن خود افتخار میکنم...

حال من بعد از سه روز در اندیشه آنم که آن دانش آموز و دوباره می گویم کلاس سوم راهنمایی، با داشتن معلومات باب الفاظ قرار است چه تحولی در زندگی اش رخ  دهد و نیز آن همه مطلب مفید در سوره حجرات فقط همین مساله اش مانده بود؟...

اللهم لاتجعلنا من الوالا نشینان البوووقیة

--------------------

پا صفحه ای
1. نام این افراد یک راز است که نگارنده آنها را تغییر داده است تا مخاطب نفهمدمنظورش کیست.
مرتضی هادوی صدر
۱۵ارديبهشت

خدا خیر بدهد آقای هاشمی را...

کار را برای کسانی که "محاسن" ندارند آسان کرد.

مرتضی هادوی صدر
۱۳ارديبهشت

نشسته بودم توی تاکسی

یه وقت دیدم از پشت سر یکی داره نوربالا میزنه راننده تاکسی با آرامش غیرفابل وصف بهش راه نداد.

راننده نوربالازن از سمت راست سبقت گرفت و داد زد "عامو چرا نمیری یه ساعته نور بالا میزنم...."

راننده فقط لبخندی ملیحانه زد...

رسیدیم به چراغ قرمزکه دیدم نوربالازن کنارمون وایستاده و دوباره شروع کرد به ناسزا گفتن.

راننده بازم با آرامش گفت خوب مگه کجا میخای بری الان اومدی پشت چراغ قرمز وایستادی

نوربالا زن گفت : میخام برم سر .... ق....ب...م

چراغ سبز شد....

نوربالازن که جلو افتاد رو کردم به راننده و گفتم شما عصبانی نشید  مگه چی شده ما آدما زود عصبانی میشیم و نباید دعوا درست کنیم حالا طرف ته تهش با خودش میگه یارو بی عرضه بود و زور منو نداشت.

چشمت روز بد نبینه...

راننده پاشو گذاشت روی گاز

رسید به نوربالازن

پرید بیرون

حالا بزن کی بزن

و من مات ومبهوت....

....................................

نتیجه می گیریم که :  باید به جای نور بالا زدن، فقط بوق زد

مرتضی هادوی صدر
۱۱ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مرتضی هادوی صدر