ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

پیام های کوتاه
  • ۱۱ خرداد ۹۳ , ۲۰:۰۵
    آف

۶ مطلب با موضوع «عشق» ثبت شده است

۲۲خرداد

 

پیوست

آقا جان اون نامه که براتون فکس شد همش تشریفات بود ولی من نمیخام برای همچین مراسمی شما رو با تشریفات دعوت کنم.

یک عمره از شما جدام یک عمره هی میگم آقا خوب شدم آدم شدم بیا،بیا توی این دلم؛ این دلم فقط جای شماست، شماهم بدون اینکه به روم بیاری با خوشحالی میای یه مدت توی دلم.

اماچند وقت میگذره و باز این قلبم زنگار میزنه وضعش نابسامون میشه و شما مجبور می شید ازین قلب زنگار زده اسباب کشی کنید و برید

آقا امشب شب مهمیه مراسم میدونی کجاست آقاجان!؟

مراسم رو گرفتم توی دلم توی قلب زنگازده ام میخواهم بیای بیای تا بازم منت بذاری روی سرم

یه اعتراف هم بکنم آقاجان ...

توی نامه اصلی اسم مراسم رو نوشته بودم شبی با امام ولی اسم مراسم درستش شبی بی گناهه میخام یه شب فقط یه شب، فقط برای تو باشم، فقط یه شب تیر به قلب شما نزنم، فقط یه شب اگه اومدید توی قلبم باز از گناهام دلتون نرنجه

نمیدونم چی بگم دلتون راضی میشه که بازم توی قبلم بیاید ولی از ته قلبم بهتون میگم  آقاجان دوستت دارم

 

منتظرم تا بیایی و چشمانم کفشهای شما بشود

قربان شما مرتضی

 

مرتضی هادوی صدر
۰۹ارديبهشت

بسم الله

اندک اندک صفوف نماز جماعت برای اقامه نماز آماده می شود.

صدای موذن از  بلندای دیوار مسجد به گوش میرسد  : حی علی الصلوه...

رفته رفته کل فضای مسجد پرمیشود که اذان بلال به قطعه آخرش میرسد

دقایقی از تمام شدن اذان بلال می گذرد و کم کم همهمه فضای مسجد را پر می کند.

***********************

چشم های متعجب همه به سمت  در میرود

 زنی از پشت پرده صدا می زند : چرا نماز را شروع نمی کنید یا رسول الله...

پیرمردی صدا صاف میکند: هنوز پیامبر نیامده اند.

کم کم همهمه ها به ناراحتی تبدیل می شود.
بزرگی می گوید: کسی به دنبال رسول خدا برود نکند خدای نکرده...

در همین لحظه بلال کلام او را قطع می کند و می گوید : من می روم.

بلال کفش های پینه بسته اش را می پوشد و به راه می افتد.

************************

در میانه راه می ایستد دست روی قلب خود می گذارد به شدت می تپد و اشک از چشمانشش سرازیر میشود باخود زمزمه میکند نکند... زبان بلال ....لال.....

دوباره میدود که به ناگاه رسول خدا را مشاهده می کند.

چیزی را می بیند که لحظه ای همان جا خشکش میزند.

*******************

رسول خدا خم شده به و کودکی پشت حضرت سوار است.

بلال چشم تیز می کند تا ببیند حسن است یا حسین .

با تعجب می بیند کودک از فرزندان رسول خدا نیست...

بلال باشتاب می دود که کودک را به زمین بگذارد که رسول خدا با نگاهی به او میفهماند مزاحم کار ما نشو

پس از لحظاتی حضرت رو به بلال ـ آرام که بچه ها متوجه نشوند ـ می فرماید: برو و چند عدد گردو بیاور.

بلال با عجله به سمت درب خانه ی دوستی در آن نزدیکی می دود تا هشت گردو از آنان به قرض بگیرد.

رسول خدا رو به کودک می کند و می فرماید: آیا مرکب خود را با هشت گردو به بلال می فروشید؟

*****************

پیامبر در راه مسجد است : برادرم یوسف را با ثمن بخس فروختند و مرا با هشت گردو.

 

 

مرتضی هادوی صدر
۲۲بهمن

عده ای از نفس افتادند

تا ما در هوای نفس نیافتیم!

مرتضی هادوی صدر
۱۸بهمن

یادش بخیر روزهای محرم روزهای هیئت، روزهای "حسین حسین"گفتن،روزهایی که فقط لباسمان روزه دار نبود؛ که چشممان، دستمان، پایمان ، فکرمان، دلمان، همه برای حسین روزه میگرفتند روزه معصیت.

فرق مصیبت حسین با مصیبت دیگران این است که مصیبت او مانع معصیت است این رازی ست بین خدا و رسولش.

گویا تمام آن رفتارها به لباس سیاهمان بسته بود که وقتی درآوردیم دوباره شدیم همان انسان قبل محرم!

و باخود ناله میکنیم ای کاش دوباره محرم بیاید!

دوباره محرم بیاید که باز لباس بپوشیم و باز بگرییم و باز... آرزوی محرم دوباره کنیم؟!

ای کاش تمام عمرمان و تمام جاهایی که می رویم محرم باشد که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا نگاهمان،کسب و کارمان، درس و زندگی مان،مذاکراتمان، سبد هایمان، فرهنگ مان، هیهات منالذله مان ، همه و همه عاشورایی باشد.

به امید آن روز...

مرتضی هادوی صدر
۱۰بهمن

انتخاب سوژه ی ناب یکی از مهم ترین رکن های نوشتن داستان است و البته اینکه نویسنده چگونه به آن بپردازد و حق آن را ادا کند هم حائز اهمیت است.

 از بهترین کسانی که دارای این دو ویژگی ست بهزاد بهزادپور است. همو که ما  او را با خداحافظ رفیق شناختیم واوج هنر و قلمش را درشب آفتابی تحسین کردیم.

کتابی که از ایشان قصد دارم معرفی کنم امپراطور عشق است.

اگرچه قلم داستانی این کتاب هم طراز موضوعش نیست لیکن  سوژه ی آن بسیار ناب و نو  است.



داستان مربوط می شود به بعد از واقعه اصحاب فیل ، که خواهر ابرهه به اسارت آن اعراب متعصب در می آید و ...

ادامه جالب داستان را از کتاب مطالعه کنید...

برای مشخصات کتاب به ادامه مطلب رجوع کنید

مرتضی هادوی صدر
۰۲بهمن

      آنچه تو را به محبوبت نزدیک تر میکند...

               درد مشترک و لذت مشترک است.

                             خوشا بحال آنکه محبوبش امام زمان اوست

مرتضی هادوی صدر