ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

پیام های کوتاه
  • ۱۱ خرداد ۹۳ , ۲۰:۰۵
    آف

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۶ارديبهشت

جناب آقای "پرهیزی" 1که طبق نقلی از نوادگان یکی از علماست دانش آموز کلاس سوم راهنمایی یا همون دبیرستان دوره اوله که بعد از یک عالمه مطالعه و پیگیری و گرفتن وقت اساتید ارجمند رفته مسابقه تفسیرقرآن در استان که مواجه شده با دو امتحان ،یکیش کتبی یکیش شفاهی.

با تلاش های بسیار از پس کتبی بر می آید و وقتی نوبت رودررو شدن با مفسران قهار می شود،از ایشان که دوباره یادآوری می کنم کلاس سوم راهنمایی ست می پرسند حجیت مفهوم وصف را توضیح دهید و او با اینکه ششصد بار این موضوع را با اساتید ارجمند کند وکاو کرده و مخ آنها را جویده بود این بار درمصاف آن والا نشینان دست تسلیم بالا برده و گفته ببخشید من مطالعه ام و برداشت تفسیری و هم چنین مطالعات اصولی آن هم باب آسان و راحت باب الفاظ را تسلط ندارم و به پنجم شدن خود افتخار میکنم...

حال من بعد از سه روز در اندیشه آنم که آن دانش آموز و دوباره می گویم کلاس سوم راهنمایی، با داشتن معلومات باب الفاظ قرار است چه تحولی در زندگی اش رخ  دهد و نیز آن همه مطلب مفید در سوره حجرات فقط همین مساله اش مانده بود؟...

اللهم لاتجعلنا من الوالا نشینان البوووقیة

--------------------

پا صفحه ای
1. نام این افراد یک راز است که نگارنده آنها را تغییر داده است تا مخاطب نفهمدمنظورش کیست.
مرتضی هادوی صدر
۱۵ارديبهشت

خدا خیر بدهد آقای هاشمی را...

کار را برای کسانی که "محاسن" ندارند آسان کرد.

مرتضی هادوی صدر
۱۳ارديبهشت

نشسته بودم توی تاکسی

یه وقت دیدم از پشت سر یکی داره نوربالا میزنه راننده تاکسی با آرامش غیرفابل وصف بهش راه نداد.

راننده نوربالازن از سمت راست سبقت گرفت و داد زد "عامو چرا نمیری یه ساعته نور بالا میزنم...."

راننده فقط لبخندی ملیحانه زد...

رسیدیم به چراغ قرمزکه دیدم نوربالازن کنارمون وایستاده و دوباره شروع کرد به ناسزا گفتن.

راننده بازم با آرامش گفت خوب مگه کجا میخای بری الان اومدی پشت چراغ قرمز وایستادی

نوربالا زن گفت : میخام برم سر .... ق....ب...م

چراغ سبز شد....

نوربالازن که جلو افتاد رو کردم به راننده و گفتم شما عصبانی نشید  مگه چی شده ما آدما زود عصبانی میشیم و نباید دعوا درست کنیم حالا طرف ته تهش با خودش میگه یارو بی عرضه بود و زور منو نداشت.

چشمت روز بد نبینه...

راننده پاشو گذاشت روی گاز

رسید به نوربالازن

پرید بیرون

حالا بزن کی بزن

و من مات ومبهوت....

....................................

نتیجه می گیریم که :  باید به جای نور بالا زدن، فقط بوق زد

مرتضی هادوی صدر
۱۱ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مرتضی هادوی صدر
۰۹ارديبهشت

بسم الله

اندک اندک صفوف نماز جماعت برای اقامه نماز آماده می شود.

صدای موذن از  بلندای دیوار مسجد به گوش میرسد  : حی علی الصلوه...

رفته رفته کل فضای مسجد پرمیشود که اذان بلال به قطعه آخرش میرسد

دقایقی از تمام شدن اذان بلال می گذرد و کم کم همهمه فضای مسجد را پر می کند.

***********************

چشم های متعجب همه به سمت  در میرود

 زنی از پشت پرده صدا می زند : چرا نماز را شروع نمی کنید یا رسول الله...

پیرمردی صدا صاف میکند: هنوز پیامبر نیامده اند.

کم کم همهمه ها به ناراحتی تبدیل می شود.
بزرگی می گوید: کسی به دنبال رسول خدا برود نکند خدای نکرده...

در همین لحظه بلال کلام او را قطع می کند و می گوید : من می روم.

بلال کفش های پینه بسته اش را می پوشد و به راه می افتد.

************************

در میانه راه می ایستد دست روی قلب خود می گذارد به شدت می تپد و اشک از چشمانشش سرازیر میشود باخود زمزمه میکند نکند... زبان بلال ....لال.....

دوباره میدود که به ناگاه رسول خدا را مشاهده می کند.

چیزی را می بیند که لحظه ای همان جا خشکش میزند.

*******************

رسول خدا خم شده به و کودکی پشت حضرت سوار است.

بلال چشم تیز می کند تا ببیند حسن است یا حسین .

با تعجب می بیند کودک از فرزندان رسول خدا نیست...

بلال باشتاب می دود که کودک را به زمین بگذارد که رسول خدا با نگاهی به او میفهماند مزاحم کار ما نشو

پس از لحظاتی حضرت رو به بلال ـ آرام که بچه ها متوجه نشوند ـ می فرماید: برو و چند عدد گردو بیاور.

بلال با عجله به سمت درب خانه ی دوستی در آن نزدیکی می دود تا هشت گردو از آنان به قرض بگیرد.

رسول خدا رو به کودک می کند و می فرماید: آیا مرکب خود را با هشت گردو به بلال می فروشید؟

*****************

پیامبر در راه مسجد است : برادرم یوسف را با ثمن بخس فروختند و مرا با هشت گردو.

 

 

مرتضی هادوی صدر
۰۵ارديبهشت

دوست هیچ گاه دل نمی شکند.

همیشه بیگانه است که دل می شکند...

مرتضی هادوی صدر
۰۲ارديبهشت

که نگفته هایم برای مردم بسیار
وبرای تو
هیچ باشد!

مرتضی هادوی صدر