کوچک تر که بودم وقتی در کلاس چیزی می نوشتم گاهی بغل دستی ام متن ام را می خواند و این مساله مرا در بعضی موارد اذیت می کرد
یکبار همانطور که استاد داشت درس می داد ، دیدم دوباره دارد به کاغذم نگاه می کند با خط درشت نوشتم : عزیزم مگه فضولی نخوان!
بغل دستی ام با آرنج کوبید به پهلویم و من یک آخ درونی کشیدم و گفتم چرا میزنی
گفت: خوب چرا می گی فضول من که متن تو رو نخوندم که
پست ثابت
وبلاگ جدید یعنی فضای جدید و فضای جدید یعنی نوشتن هایی که قبلا نبوده یا نمی توانسته باشد
حضور پررنگ شما در وبلاگ بین المللی1 برکات باعث خوشحالی ماست
-------
1 : "برکت" از آن دسته کلماتی ست که در ادیان مختلف به همین اصطلاح و تقریبا با همین مفهوم فضای فکری ما در اسلام استعمال می شود و البته دوستان می دانند بنده متخصص زبان اسپانیایی و چینی و دیگر زبان های حی و زنده جهان هستم
به هر که گفت "به هیچ چیز تعصب نداشته باش"
بخند!
چراکه خود او هم بر این " تعصب نداشتن " تعصب دارد
از همان روزهای اولی که توفیق رفتن بالای منبر را داشتم دغدغه ای مرا رها نمی کرد
دغدغه ای که شاید در مواردی باعث می شد گزینه هایی را انتخاب کنم یا کنار بگذارم
و بر اساس این دغدغه عهدی نانوشته و ناخوانده با خود نیز دارم
و آن دغدغه این ست که اگر سخنی را بر سر منبر می گویی صرفا بر اساس درگیری های ذهنی خودت نباشد و از طرفی موضوعی نباشد که ذهن خودت درگیرش نشده باشد
یعنی صرفا دغدغه و آن درگیری ذهن تو لزوما درگیری و دغدغه مخاطب نیست و تو باید به دنبال آن باشی که مخاطب تو چه چیزی برایش می تواند ارجحیت داشته باشد و چه چیزی برای او فرع است
و از طرفی قرار نیست حرفی بزنی و ذهن و فکر خودت فارغ از آن موضوع باشد و صرفا سخن برانی و خودت درگیر موضوع مطروحه بر سر منبرت نباشی
***
نمی دانم چقدر در این مهم موفق بوده ام و توانسته ام درگیری ذهن مخاطبم را بشناسم و نیز خودم (حداقل در همان ایام) خودم را درگیر موضوع کنم
***
از دو چیز بعد از منبر خوشم نمی آید
یکی : آقا استفاده کردیم
دوم : گفتنی نیست بین خودم و خدای من است
***
اگرچه از تعارفات بعد از منبر خوشم نمی آید اما از دیدن بازخورد موضوعی که طرح کرده ام برای من مهم است (اگرچه مخاطب من شاید هنوز به این ویژگی آراسته نشده است)
***
نزدیک ماه صفر با عزیزی جلسه ای داشتم و ایشان با یک واسطه نقل قولی از رهبری کردند که ایشان فرمودند : دغدغه امروز من بی تفاوتی جامعه است
دانستم اگر رهبر آسیبی را گوشزد می کنند حتی اگر من احساس نیازی نسبت به آن نمی کنم اما مسلما نیاز بوده و من از آن غافل بوده ام
به خودم گفتم نباید از کنار این خواسته رهبرت بی تفاوت عبور کنی باید عزمت را جزم کنی و برایش بخوانی و بنویسی و بگویی و... و درگیر کنی خودت و زندگی ات را با این موضوع.
نمی دانم چقدر موفق بودم در اینکه زندگی ام خودم و مخاطبم را درگیر کنم با این دغدغه ی رهبرم
***
دوستان با تفاوت
از کنار هر دونفر که رد می شوی اگر گوشت را خیلی هم تیز نکنی می شنوی "ویزا را چه کردی ؟" "پاسپورتت آمد؟" "کوله چی بخرم"
شاید هم گوش من است که حال و احوال عادی را هم می شنود "آب و هوای کربلا چطور ست"
پیامک های "به یادت هستم " هم که دوباره در دل قیامت میکند وو وقتی مینویسی "انصافا به یادم باشی" شاید او عادی از کنار پیامت بگذرد و...
حتی مفاتیح هم سر شوخی را با آدم باز میکند و تفال به به اوهم برایت زیارت عاشورا می آورد
همه جا بوی کربلا میدهد حتی وقتی به گوشه سمت چپ تلگرامم هم نگاه میکنم خواسته یا ناخواسته پر شده است از گروههای اربعینی !
ولی همه شان را پاک کردم
گروه جدیدی پیدا کردم
جامانده ها!
این روزها بدجور هوای دلم ابری ست و هرثانیه با بهانه یا بی بهانه شوق باریدن دارد
انگار دل معشوق من هم شوق باریدن دارد
در آن روز های ابتدایی فاجعه ی منا، اتفاقی در جای دیگر دنیا داشت اتفاق می افتاد، که البته هنوز ادامه دارد
امیدوارم ذهن سعودی ها به هرجا رفته باشد بجز این جای دنیا
امیدوارم آل سعود بیش از این نوکر اربابش نشده باشد
امیدوارم خون حاجیان منا برای پاک کردن داستان مسجد الاقصی نشود
امیدوارم ما بازی نخورده باشیم