ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

پیام های کوتاه
  • ۱۱ خرداد ۹۳ , ۲۰:۰۵
    آف
۰۳مهر

تو مقصری حاجی که ،عشقت چیزی ست که عشق روشنفکران!!! جامعه  نیست ،

 تو مقصری حاجی که ،آنچه روشنفکران!!! جامعه ی ما از آن لذت می برند تو از آن لذت نمی بری،

تو مقصری حاجی که، روشنفکران ما لباس کهنه  کودکان ایرانی را از کنار ساحل دریا می بینند و تو را مقصر میدانند،

تو مقصری حاجی که ، تور کویر عربستان را بر تور  آنتالیا و دبی و استانبول ترجیح میدهی

تو مقصری حاجی که ،آرزویت صفای مکه بود نه صفای کنار ساحل!

تو مقصری حاجی که ، پول جشن عروسی ات را گذاشتی و چند سال انتظار کشیدی که ماه عسلتان را در کنار خانه خدا باشید

نه حاجی تو مقصر نیستی ، مقصر منم که گذاشته ام  این تاریک فکر های بالا نشین برای من فکر کنند برای من تصمیم بگیرند و در این شور عزای خانواده تو ،بلکه همه ایران ،اینگونه جسارت هایی بکنند

نه حاجی تو مقصر نیستی ، مقصر منم که شادی هایم شادی های خیالی ست.

مرا ببخش حاجی!!!

مرتضی هادوی صدر
۰۳مهر

سلام حاجی شنیدم که پس از رفتنت باز عده ای در ایران به جای تسلیت به خانواده ات، لب به حرف هایی گشودند که غصه خانواده ات و ما را را چند برابر کنند.

حاجی عزیز! تو بدنبال خدایت در همین نزدیکی رفتی و کشته شدی و پشت سرت اینگونه می گویند، وآن فرد به قول خودش به خارج میرود برای دیدن برد پیت!!! و مردم برایش سوت و کف وهورا میکشند!!!
میگویند تو دستان پینه زده پیرمردی را ندیدی، ولی من شاهدم که خودت همان پیرمرد هستی ،که باهزار شوق، هزار وعده غذایی ات را کنار گذاشتی تا روزی به حج بروی
بی کفایتی عده ای عامل قتل توست؛ و بی فرهنگی عده ای به اصطلاح روشنفکر!!!عامل چند برابر کردن غصه آن کسی ست که اکنون باید بنر تبریک ورودت را بردارد و پرچم سیاه بر سر در خانه ات بزند
حاجی عزیز ! حجت قبول سعیت مشکور

مرتضی هادوی صدر

بچه مدرسه ای که بودم تقریبا انشای چهار پنج نفر از بچه های کلاسمون رو من می نوشتم و خیلی هم مورد استقبال دوستانم قرار می گرفتم 

زنگ تفریح قبل از زنگ انشاء ،برای من مکافاتی شده بود ؛جمع می شدند دور من و عده ای ایده می گرفتند و عده ای کل متن رو.

 البته چون کمی مایه مذهبی داشتم و می ترسیدم رفیقم به دروغ نیفتد بهشان میگفتم من میگویم شما بنویسید که اگر استاد گفت کی انشاءت را نوشته بگی خودم نوشتم!!!

توی یکی از این انشاء ها که خودم نوشتم استادمان گفت تو قوه ی نوشتن ات بالاست به نوشتم ات ادامه بده. م کارخانه قند بود که در دلم آب شد

***

توی طلبگی جا برای نوشتن زیاد بود ، از یادداشت برداری سرکلاس و منبر های اساتید مختلف 1   تا نشریه و  تابلوهای اعلانات سیاسی و علمی تا خاطرات دفتر هام.

اما یکی از جاهای جالبی که نوشتن من رو شد و البته بازخوردشم دیدم  وقتی بود که مسئول صبحانه مدرسه شده بودم....

 پایه چهارم بودم که  دیدم یه کاری روی زمین مونده اونم اینه که خیلی از طلبه ها بدون صبحانه وارد کلاس می شن و خیلی خوشبین باشیم ساعتای ده ، یازده به فکر یه صبحانه باشن و تا بخوان کاری کنن کلاس بعدیشون شروع شده و بنابراین تو ساعتای استراحت ده و یازده از چند تا حجره چند نفر دارن میدون و توی یه دستشون کتابه و توی یه دستشون لقمه نون و کفششون هم دارن به زور تا طبقه همکف که کلاسشون برگزار میشه میارن!!!

با چند نفر به صورت نیمه خودجوش دست به کار شدیم...

از بچه ها پول گرفتیم  2 و یا علی رو گفتیم ...

روزهای خوبی بود و لحظات به یاد ماندنی خوبی رو داشتیم

البته این حرکت نیمه خود جوشبه روز دهم نرسید  ؛ مدرسه بنا گذاشت که خودش دست به کار شود و صبحانه را خودش بدهد و فکر کنم تاالان هنوز ادامه دارد

حالا اینها همه چه ربطی داشت به نوشتن!؟؟

یادمه برای معرفی این کار و این مساله بنده متنی رو نوشتم به صورت طنز و البته بر اساس یک روایت 3  ؛البته به هیچ کس اعلام نشد که نویسنده اش کیست

بعد این نوشتن خیلی ها آمدند و از من پرسیدند کی بود نویسنده این متن ولی به کسی لو ندادیم

خلاصه اینکه آنجا چون بروز و ظهور داشت این نوشتن؛ به نوشتن رغبت پیدا کردم

***

اما وبلاگ نوشتن مزه ای دیگه داره حس و حال دیگه ای هم داره بهرحال سیل مخاطبی که در این وبلاگ از اقشار مختلف جامعه و از اقصی نقاط جهان این مطالب را می خوانند و نظر می دهند خودش برای آدم معنای خوبی دارد

***

همه اینها یعنی دیده شدن آدم برای دیده شدن اش کار می کند و از دیده شدنش  لذت می برد

جایی می خواندم ، هنرمند تمام عشقش دیده شدن است

***

دیده شدن!!!

بیشتر بیاندیشیم

***

در راستای موجی سازی وبلگ های مجموعه 

دیگر موجی ها (چرا وبلاگ می نویسیم؟)

حمید آقا

آقا  حمید

سید

هادی

محمد

فرجاد

محسن

***

1. سه چهار سررسید از سخنان اساتیدم پر شده و گهگاه بهشون مراجعه میکنم و انگار برای اولین بار است که می خوانم

2. فکر کنم 9 هزار تومن شد

3. البته الان که جستجویی کردم تقریبا سندی برای روایتش نیافتم "لقمه اصباح مسمار البدن" البته بی سند نیست

مرتضی هادوی صدر
۲۴تیر

نمی فهمم رابطه ی مذاکرات و این لحظات و توافق را با آن نامه ای که تو برایشان خواندی از مولا علی به مالک اشتر!!!

مرتضی هادوی صدر
۲۴تیر

نمیخوام این روزها تمام شود که من هم تمام میشوم

نمیخواهم این ثانیه های خوشمزه به روزهای تلخ هر روزم بدل شود

نمیخواهم این لحظات روحانی تمام شود

چقدر این روزها راحت با خدا گپ میزدیم چقدر بی تکلف و بی مشقت درددل می کردیم  و چقدر حال ما خوب بود

چه کسی گفته خنده بر هر درد بی درمان دواست این روزها هر دردی داشتیم برآن گریه کردیم و دردها آب شدند

نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم راحت شوم از گرسنگی و تشنگی و بی حالی 

ای ثانیه های دم افطار ای لحظه های شیرین سحر ای نفس های ذکر گوی من ای خواب های عابد من مرا از خاطرتان مبرید و مرا با خود ببرید

صدای مرا می شنوید؟؟؟

مرتضی هادوی صدر
۱۱تیر

در آزمون موسسه ای بزرگ، مقام اول را کسب کرد

به آن موسسه نرفت

***

می گفت : موسسه ای که رتبه ی اولش من باشم، معلوم است چه جایی ست

مرتضی هادوی صدر
۰۱تیر

بچه تر که بودیم 

عیدی که می گرفتیم هر چند دقیقه یکبار عیدی هایمون رو میشمردیم و بزرگتر های طرفای ما میگفتند "نشمار وقتی میشماری کم میشه" اینکه این حکمت ار کجا نشات می گرفت و بر اساس کدام خبر یا دلیل عقلی بود بماند ولی ما باورمان شد که اگر چیزی را بشمری کم میشود

*** 

این روزها دارم برای خدایم گناهانم را میشمرم و می دانم گناهانم کم میشود

مرتضی هادوی صدر
۱۶خرداد

وقتی دایی من به زیر خاک رفت

همه آنچه برای رضای او انجام دادم هم به زیر خاک رفت

مرتضی هادوی صدر
۱۰خرداد

آب قم شیرین شود

نان خیلی ها آجر می شود!

مرتضی هادوی صدر
۰۶خرداد

هدف همه ما جلب رضایت مشتری ست

به دنبال مشتری خوب باشیم 

مرتضی هادوی صدر