ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

ضربدر

....................با ضــــــربـــــــدر است که میتوان انسانها را شناخت ....................

پیام های کوتاه
  • ۱۱ خرداد ۹۳ , ۲۰:۰۵
    آف

من و بادوم زمینی 2

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۷ ق.ظ

آنچه گذشت :

دایی مسئول : بی دست و پا

موتور سوار : مبهوت

بزرگترین کوچولو: متعجب

کوچولوی متوسط : سائل

کوچولو ترین کوچولو : نگاهش به دستمالی است که روی دستش انداخته اند تا خون ها را بگیرد...

کوچولوی کلاس چهارمی  نگاهش به دست خون آلود افتاده بود و با عمق وجودش این جمله را درک می کرد : "تو گرمی حالیت نیست" ولی نمی دونست چرا ناخودآگاه اینقدر اشک سرازیر شده بود از چشماش...

سوار تاکسی شدند و همه داشتند خودخوری میکردند...

(اکنون به صدای ذهن اینان گوش میدهیم)

دایی مسئول : بابا مگه .... داشتی که قبول کردی اینا رو بیاری بیرون اگه اتفاقی بیافته اگه.... الان برسیم خونه شون چه بلایی سرم میاد؟

بزرگترین کوچولو : ای داد بیداد قرار بودوقتی رسیدیم فوتبال بازی کنیم هرچی برنامه داشتیم پرید...

کوچولوی متوسط :  حیف حیف! اون دستمالی که دادم بهش تازه خریده بودم ها!!!

کوچولو ترین کوچولو : با گرمای ایران شرق هوا بهاری شده...1

رسیدند به بیمارستان.

کوچولوترین کوچولو رفت برای پانسمان که ظاهرا باید پنج شیش تا بخیه نوش جون میکرد.

روی تخت دراز کشید و دو تا پرستار آمدند بالای سرش و او یاد کلاس دینی چند روز پیشش افتاد

(اینجا درون یاد او می رویم و معلم دارد صحبت میکند ) : بچه ها اگه کسی بمیره دو نفر میان بالای سرش که بهشون میگن نکیر و منکر مواظب باشین هرچی پرسیدن درسته درست جواب بدین

در همین حین اون دوتا پرستار ازش می پرسن : خوب عزیزم اسمت چیه کلاس چندمی؟

ـ بنده آرش احدی فرزند جعفر متولد کرمانشاه که به سال 1368 بدنیا آمده است و در سال 1370 هجرت بسوی شهر شما نموده است.و اکنون کلاس چهارم میباشم و درسمان در کوچ پرستوهاست...

پرستارها نمیدانستند حالا بخیه زدن را شروع کنند یا بخندند


(دوباره میرویم  در یاد آرش )

ـ آقا معلم آیا آن دونفر آدم های خوبی هستن یا بد؟

ـ معلم : اگر لباس های چرک وکثیف و سیاه داشتند از دستشان فرار کن چون میخواهند تو را به جهنم ببرند ولی اگر لباس سفید و تمیز داشتند بدان تو در بهشتی!

کوچولو به سختی (که آن موقع نمیدانست چرا به سختی2) چشمانش را باز کرد و وقتی لباس سفید را برتن آن ها دید نفس راحتی کشید و ناخودآگاه چشمانش بسته شد.

نتیجه داستان : نتیجه میگیریم که دستمال را هیچ گاه نو نخریم بلکه همیشه دست دوم بخریم تا دلمان برایش نسوزد.

پایان قسمت دوم

                           سوال قسمت دوم من و بادوم زمینی 

چه ربطی بین این داستان با بادوم زمینی وجود دارد؟

به ده نفر از بهترین پاسخ ها بدون قرعه کشی (چون ده نفر کم تر جواب میدن به همه میرسه) به اندازه وزن جد وآباء شان پول میدهیم.

برندگان مسابقه قسمت اول:

جرج دبلیو دوو از نیویورکودا

عبدالوهاب اهلی از عربستان

خانم اشتون کلاه کج از ژنو

ــــــــــــــــ

1. نگارنده قصد تبلیغات و آوردن پیام بازرگانی نداشت بلکه ذهن کوچولو بود که آن شعر را  با خود مرور می کرد.(بخاری ایران شرق)

2. در هنگام بخیه نمودن ماده ای را به بدن میزنند که صدالبته هوش را زایل میکند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۳
مرتضی هادوی صدر

نظرات  (۱)

۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۱۵ دربست(دیفال سابق)
شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ از خود خود داخل ایران
پاسخ:
نه ایشون جوابشون کامل نبود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی